جدول جو
جدول جو

معنی سگ سیر - جستجوی لغت در جدول جو

سگ سیر
نوعی علف هرز شبیه سیر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ جگر
تصویر سگ جگر
سخت دل، بی رحم، موذی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
مقابل گرمسیر، سرزمینی که هوای آن سرد باشد، ییلاق، جای سرد، بسیار سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبک سیر
تصویر سبک سیر
تندرو، سبک رفتار، چابک، تیزرو، زودگذر
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
سن، اسقف آنتیوش، جانشین زبن بحدود قرن سوم میلادی وی رنج شهادت را بهنگام زجر دس بجان خرید، ذکران وی در 24 ژانویه است
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
رجوع به سدیر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ولایتی که آب و هوای آن بسیار سرد بود. مقابل گرم سیر. (آنندراج). دیولاخ. (فرهنگ اسدی) (صحاح الفرس). منزل تابستانی در زمین مرتفع. ضد گرمسیر. (ناظم الاطباء). ییلاق. (یادداشت مؤلف) : قاین جایی سردسیر است. (حدود العالم). و از وی [از ناحیت پارس] هرچه به دریا نزدیک است گرمسیر است و هرچه به بیابان نزدیک است سردسیر است. (حدود العالم) .و بعضی از وی [از ناحیت تبت] گرمسیر است و بعضی سردسیر. (حدود العالم). و هوای آن [اورد] سردسیر است بغایت چنانکه درخت و باغ نباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 122). و بر آن نواحی ساخته بعضی سردسیر و بعضی گرمسیر و غله بوم است. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 128).
سنقری را گرخزر با سردسیر آموخته ست
درحبش بردن به گرما برنتابد بیش از این.
خاقانی.
برگذر زین سردسیر ظلمت اینک روشنی
درگذر زین خشک سال آفت اینک گلستان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان کوهپایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر. دارای 149 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
به عربی حجراللبنی خوانند. رنگ آن خاکستری رنگ باشد چون به آب بسایند از وی چیزی مانند شیر بیرون آید و بطعم شیرین باشد و بر چشم کشند سیلان آب را برطرف کند. (از برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
آنکه سیرت سگ داشته باشد و آن کنایه از رنجانیدن و گزیدن باشد. (آنندراج). گزنده. (از ناظم الاطباء) :
خرسر و خرس روی و سگ سیرت
خر گرفته بکول خیک شراب.
سوزنی.
، گستاخ و بی ادب و درشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ جِ گَ)
به معنی سگ جان است که سخت جان و محنت کش باشد. (برهان) ، کنایه از موذی و بیرحم و سخت دل. (آنندراج) :
استخوان پیش کش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است.
خاقانی.
، مردم غردل و نامهربان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارندۀ سگ. سگبان:
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی.
سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ سَ /سِ)
مرادف سبک رکاب. (آنندراج). تندرو. تیزرو: ذروع، اسب و اشتر سبک سیر فراخ گام. (منتهی الارب). فرس ذریع، اسپی سبک سیر. (منتهی الارب) :
کلک سبک سیراوست از پی اصلاح ملک
از حبشه سوی روم تیزرونده نوند.
سوزنی (دیوان، چ شاه حسینی ص 161).
چو بر براق سبک سیر او بگاه نبرد
عنان سبک شود اندر تک و رکاب گران.
سوزنی.
دو سنگ است بالا و زیر آسیا را
گرانسیر زیر و سبک سیر بالا.
خاقانی.
چنین است گردیدن روزگار
سبک سیر و بدعهد و ناپایدار.
سعدی (گلستان).
فیض دم خط چون دم صبح است سبک سیر
از دست مده فصل بهاران لب جو را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سازی است از نوع طنبور که کاسه آن کوچکتر از تار است و به وسیله ناخن سبابه نواخته میشود. سه تار در قدیم دارای سه سیم بوده ولی اکنون چهار سیم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جگر
تصویر سگ جگر
تاب آورد سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از تخته هایی که زیر تیر سقف گذارند، قسمی از تیر که از ساختمان بیرون ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
جایی که سرد باشد ییلاق مقابل گرمسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب سیر
تصویر آب سیر
آنکه مانند آب حرکت کند چاروای خوش رفتار چهارپای خوش راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ سر
تصویر سگ سر
سگ سار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیر
تصویر سردسیر
((سَ))
ییلاق، جای سرد
فرهنگ فارسی معین
سگ وار، پاچه گیر، سگ سر، آزمند، آزور، حریص، طماع
متضاد: قانع، خرسند، دنیاپرست، مادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تندرو، تیزپا، تیزپرواز، تیزرو، سبک رو، سبک پا، سریع السیر
متضاد: کندرو، بطی ء السیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرحد، ییلاق
متضاد: قشلاق، گرمسیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سیر سبز
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و صدا، جار و جنجال
فرهنگ گویش مازندرانی
ایستادن کبریت به طور عمودی در قابل بازی، فردی که در اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
سگ گیرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی گیاه سمی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لفور سوادکوه، از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نان خورشتی از سیر، تخم مرغ، زردچوبه، فلفل، سبزی الزوی خشک، نان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بازی ساده با کودکان که از چرخاندن و تکان سر ایجاد شود
فرهنگ گویش مازندرانی
سرمنشأ و محرپک اصلی، سریع
فرهنگ گویش مازندرانی
سگ شیر، نام گیاهی است از تیره ی فرفیون
فرهنگ گویش مازندرانی
صفت سگان از درندگی و سماجت داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی